سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بررسی فیلم ها

صفحه خانگی پارسی یار درباره

نقد فیلم بارکد

    نظر

«بارکد» پنجمین فیلم سینمایی مصطفی کیایی است. کیایی کم‌کم دارد به یک جریان در سینمای ایران تبدیل می‌شود؛ جریان فیلم‌های کمدی با گوشه کنایه‌های سیاسی اجتماعی. با زومجی و نقد این فیلم همراه باشید.

پنجمین اثر سینمایی مصطفی کیایی یک عقب گرد نسبت به «ضد گلوله» و «خط ویژه» به‌حساب می‌آید. در محتوا، «بارکد» سطحی و شبیه به یک مهمانی خانوادگی است که این روزها محال است در آن‌ها درباره آقازاده‌ها، فیسبوک و جوان‌های معتاد حرفی به میان نیاید. ایده ایستادن جلوی فساد اقتصادی همان ایده تکراری خط ویژه است که در آنجا کامل‌تر و پرتنش‌تر پیگیری شده بود. فیلم عملاً به لحاظ مضمون (اگر فرض کنیم ساختار مغشوش‌اش ما را به مضمونی برساند) بسیار قدیمی و دارای تاریخ انقضای کوتاه است.

ساختار روایت فیلم دقیقاً ایراد بزرگ بارکد است. روایت از انتها به ابتدا تا به حال بارها در سینما امتحان شده است. اولین بار چانگ دونگ لی در فیلم «آب نبات نعنایی» (Peppermint Candy) محصول سال 1999 کشور کره جنوبی این شیوه را آزمود. در هالیوود هم کریستوفر نولان در سال 2000 با تریلر روانشناسی‌اش، «یادآوری» (Memento)، سراغ این شکل روایت رفت. «بازگشت ناپذیر» (Irreversible) ساخته گاسپار نوئه شاید بدیع‌ترین شکل از اینگونه روایت به حساب بیاید. داستان این فیلم در یک روز می‌گذرد و فیلم با سکانس نهایی آغاز شده و در نهایت با سکانس ابتدایی به پایان می‌رسد. مضمون اصلی در این فیلم زوال و نابودی است که ارتباط مستقیمی با زمان دارد. به لحاظ مضمون «بازگشت ناپذیر» و «آب نبات نعنایی» اشتراکات زیادی دارند.

به نظر من مهمترین عامل در روایت یک فیلم همراه کردن مخاطب است. گاهی این همراه شدن به لحاظ احساسی است و گاهی منطق مخاطب درگیر است اما درست از آنجایی که نویسنده یا فیلمساز یقه مخاطب را ول می‌کند شکست خورده است. با مشاهده آثار نامبرده‌شده یک مسئله به سادگی قابل‌پیگیری است؛ این فیلم‌ها بنا به منطق درونی‌شان که به جهان‌بینی فیلمساز بازمی‌گردد به روایت معکوس رسیده‌اند و در نهایت در تمام مدت زمان فیلم یقه مخاطب را ول نکرده‌اند. در این شکل روایت آنچه که باعث می‌شود مخاطب داستان را پیگیری کند سوال است. این سوال که پیش از این چه اتفاق جذابی رخ داده است؟ مثلاً در «آب نبات نعنایی» مردی که کنار رودخانه‌ای افتاده است بلند می‌شود، به جمع دوستانش می‌پیوندد و دیوانه بازی در‌می‌آورد، می‌رقصد، می‌گرید، می‌خندد و بعد می‌گریزد و سراغ ریل قطار می‌رود تا خود را بکشد و در انتهای فصل ابتدایی فیلم درست یک لحظه قبل از مرگ فریاد می‌زند که: «خدایا منو به عقب برگردون.» مخاطب در تمام مدت این سکانس مدام از خود می پرسد در گذشته چه شده که این مرد به اینجا رسیده است؟

حال در اولین قصه‌ای که حامد (با بازی بهرام رادان) برای رییس شرکت (با بازی رضا کیانیان) تعریف می‌کند، دو جوان (حامد و میلاد) با هم در مسابقه رالی شرکت می‌کنند و ماشینی را می‌دزدند. این سوال که ادامه و آینده داستان چه می شود بیشتر قابل پیگیری نیست تا اینکه پیش از این چه شده است؟ به خصوص زمانی که حامد پس از دزدی در بین راه دختری را می‌بیند که می‌خواهد سوار یک ماشین مدل بالا بشود. دختری که بعدتر متوجه می‌شویم نامزد حامد بوده است. این داستان یک شروع مناسب برای شخصیت‌پردازی هر دو جوان است و حتی ذهن مخاطب را برای ادامه داستان آماده می‌کند. در قصه اول هیچ اثری از پرسشی نیست که گذشته این دو جوان چه بوده است؟ با این انتخاب اشتباه در فرم روایتِ داستان? مخاطب مدام سر در گم می‌شود. برای مخاطب دائماً داستانی تعریف می‌شود که منطق‌اش به سمت جلو است اما مدام به مرحله قبل می‌پرد. برای مثال داستان اخاذی از بچه پولداری که لکه‌ روی صورت‌اش باعث شده نتواند با کسی قرار بگذارد هم هیچ گره‌ای در خود ندارد که ذهن مخاطب را برای گذشته محیا کند چه برسد به آنکه کجکاوش هم بکند.

حتی دلیل آنکه چرا حامد داستان را اینگونه تعریف می‌کند مشخص نیست. به خلاف  نمونه مشابه‌اش «ممنتو» که شکل روایت برآمده از ویژگی مهم شخصیت اصلی‌اش است که حافظه کوتاه مدت‌اش را از دست داده و این پرسش که پیش از این چه بوده از در تمام مدت فیلم قابل پیگیری است. در عین حال تم قضاوت مکمل ساختار انتخابی نولان است. اتفاقاً جمله تبلیغاتی فیلم بارکد که به عنوان خلاصه داستان به مخاطبان معرفی می‌شود هم شباهت زیادی به «ممنتو» دارد: «پشت هر آدمی داستانی هست و پشت هر داستانی آدمی. بهتره قبل از هر قضاوتی یه کم صبر داشته باشیم.» این قصه قضاوت دقیقاً مضمون فیلم ممنتو هست. لئونارد شلبی در تمام مدت داستان به دنبال حقیقت می‌گردد و ضعف‌اش (حافظه کوتاه مدت‌اش) به او اجازه نمی‌دهد که حقیقت را بیاید و این موضوع باعث می‌شود تا او قضاوت اشتباه کند و مخاطب هم همراه او مدام قضاوت‌هایی اشتباه می‌کند. حتی این جمله که پشت هر آدمی داستانی است به آن ایده ممنتو که پشت هر عکس اطلاعاتی از آن نوشته شده که داستان او را می‌سازد بی ارتباط نیست.

barkod6

در بارکد موارد بسیار زیادی در فیلمنامه وجود دارد که به جای منطق درونی از بیرون اعمال شده است. مثلاً داستان چک گرفتن از صاحب شرکت کاملاً بی‌معنی است و برای رسیدن به شوک نهایی به زور و بی‌دلیل در ساختار فیلم چیده شده است. مشکل دیگر به شخصیت‌پردازی حامد بازمی‌گردد. او به لحاظ زمان سر راست داستان در میانه فیلم یک نفر را کشته است اما اثر این اتفاق در انتهای داستان که در فیلم در ابتدا روایت می‌شود به هیچ عنوان مشهود نیست.